داستان شب

جراحی اقتصادی لهستان

اقتصاد لهستان بعد از ۴۵ سال تحت سلطه کمونیسم اوضاع اصلا خوبی نداشت، تورمش به ۶۴۵ درصد رسید و شرکت‌ها و کارخانجات دولتی رسما زیان‌ده بودند و از تکنولوژی روز دنیا هم بسیار عقب بودند. 
اما لهستان یک پیامبر اقتصادی داشت که به معنای واقعی  معجزه کرد، بعد از فروپاشی بلوک شرق(که لهستان هم جزیی از آن بود) در دهه ۹۰ میلادی لچک بالچروویتس وزیر اقتصاد شد و یک جراحی اقتصادی جسورانه کرد.

بالچروویتس متوجه شد ارگان‌های دولتی تعداد زیادی کارمند دارند در حالیکه رسما زیان‌ده و بدون بازده هستند اینجا یک جسارت عجیب به خرج داد و ریسک خیلی بزرگی کرد. چه کار کرد؟ 
۱.تعدیل گسترده کارکنان شرکت‌ها و ادارات دولتی
۲.توقف افزایش سالیانه حقوق و دستمزد

بالچروویتس چون میدونست این کارش باعث اعتراض شدید مردم میشه برای جلوگیری از تبعات گسترده اجتماعی طرحش، مقرر کرد کارگران و کارکنان شرکت‌ها و ادارات دولتی با دریافت پایه حقوق حداقلی خانه نشین بشوند و تا زمانی‌که برای خودشان شغلی در چرخه تولید پیدا نکنند، مقرری محدودی از دولت دریافت خواهند کرد.

هدف اصلی این طرح این بود که دولت را تا حد ممکن کوچک و در عین حال کارآمد کنند. به عبارتی افراد بجای اینکه استخدام دولت باشند جذب بخش خصوصی شوند. افراد زیادی که بیکار شده بودند اما حداقل حقوق را از دولت دریافت می‌کردند، کم کم جذب شغل‌های مولد در بخش خصوصی شدند. با استخدام در بخش خصوصی دولت مستمری‌شان را قطع کرد.

دولت متوجه شد هزینه‌های جاری مثل حامل‌های انرژی در سازمان‌ها و کارخانه‌های دولتی خیلی بالاست چون مصرف بالایی داشتند، بر همین اساس تصمیم گرفت علاوه بر کاهش تعداد کارکنان، این هزینه‌ها را هم کم کند. این طرح تا جایی پیش رفت که برخی از ادارات دولتی مجبور شدند با یک دهم کارکنان قبلی به کار ادامه دهند.

اما نتیجه چه شد؟
در طی اجرای این طرح ۱.۱ میلیون نفر در ادارات و شرکت‌های دولتی شغل‌های غیر ضروری خودشان را از دست دادند و دولت تصدی‌گری خودش در اقتصاد را رها کرد. 
فقط ۳ سال بعد از اجرای این طرح ۶۰۰ هزار شرکت خصوصی در لهستان تاسیس شد و برای ۱.۵ میلیون نفر شغل ایجاد شد و افراد زیادی که تا قبل از آن در شرکت و ادارات دولتی به کارهای غیرمولد و وقت گذرانی مشغول بودند وارد چرخه واقعی اقتصاد شدند.

در نتیجه این طرح در بین سال های ۱۹۸۹ تا ۲۰۰۰ اقتصاد لهستان به شکوفایی رسید و به بالاترین نرخ رشد اقتصادی در شرق اروپا رسید.
اقتصاد لهستان امروز با تولید ناخاص داخلی ۵۹۴ میلیارد دلار و سرانه تولید ناخالص ۱۵۶۵۰ دلار تقریبا ۷ برابر اقتصاد ایران تولید سرانه دارد.

ایران با داشتن ۴ میلیون نفر کارمند و حقوق بگیر بخش دولتی جزو کشورهای بسیار پرهزینه از نظر هزینه های جاری است. این در حالی است که کشور ژاپن با ۱۲۷ میلیون نفر جمعیت و اقتصاد سوم جهان فقط ۷۵۳ هزار نفر کارمند دارد که یک پنجم کارمندان ایران است.

آمریکا با ۳۳۰ میلیون نفر جمعیت و اقتصاد ۲۱ تریلیون دلاری‌اش فقط ۲.۷ میلیون کارمند دولتی دارد و جالب اینکه از این تعداد فقط ۱.۱ میلیون نفر پلیس هستند.

در کنار کوچک کردن دولت ، کارآمد کردن کردن دولت هم اهمیت دارد. از این ۴ میلیون حقوق بگیر دولت حدود ۹۰۰ نفر در سطح وزیر و معاون وزیر و ۱۲۴ هزار نفر مدیران ستادی و استانی و روسای ادارات و ۳۰۰ هزار نفر مدیران عملیاتی و رده های پایین‌تر هستند. متاسفانه اغلب این مدیران فاقد دانش زبان خارجی و IT هستند که از ملزومات مدیریتی نوین هستند!!.

در اغلب کشورهای توسعه یافته دولت‌های کوچک بسیار کارآمد هستند و آزمون های موسوم به CSE برای استخدام در دولت برگزار می‌شود که آزمون بسیار بسیار سختی است و فقط نخبگان جامعه می‌توانند در آن قبول شوند. بنابراین راه را برای قبیله گرایی و استخدام نورچشمی ها می‌بندد!

مهمترین دلیل افول اقتصادی آرژانتین

✅ آرژانتین اقتصادی طلایی بود که از عرش به فرش رسیید!

☑️ در جهان کشورهای ثروتمندی داشتیم که امروز ثروتمندتر شدند و کشورهای فقیری که رشد کمی را تجربه کردند. ژاپن، کشور فقیری بود که در مدتی کوتاه ثروتمند شد و آرژانتین، کشوری ثروتمند به خاکستر نشست!

☑️ در اواخر قرن نوزدهم، آرژانتین از اکثر کشورهای اروپایی ثروتمندتر بود و بعد از انگلستان، در کنار آمریکا یکی از شکوفاترین اقتصادهای جهان را داشت. اقتصادی که از دهه ۱۹۳۰ رو به افول رفت.

☑️ اینکه چرا اقتصاد آرژانتین افول کرد علت‌های زیادی دارد ولی مهمترین دلیل افول اقتصادی آرژانتین تکیه بر منابع فیزیکی ثروت مثل راه‌آهن و زمین‌های کشاورزی بود. در نتیجه توجه بسیار کمی به سرمایه انسانی، فناوری و نوآوری شد. به طور کلی اقتصاد وابسته به تولید کالای خام مثل سرمایه کذاری است که همه تخم مرغ های خود را در بک سبد می‌چیند و طبیعتا ریسک زیادی را متحمل می‌شود!

☑️ به همین دلیل زمانی که ثروتمندان جهان به سمت صنعتی‌سازی خیز برداشتند، آرژانتین سطح تجارت خود را کاهش داد. یعنی تلاش کرد از واردات فناوری جلوگیری کند تا بتواند روی پای خودش بایستد. نتیجه این بود که تجارت (جمع کل صادرات و واردات) تقسیم بر میزان تولید ناخالص داخلی، از حدود ۸۰ درصد به ۲۰ درصد کاهش پیدا کرد.

☑️ با این سیاست آرژانتین از طلا به خاکستر نشست، چون نظام خودکامه سیاسی تصور می‌کرد که می‌تواند به اقتصاد دستور بدهد، که باید رشد کنی، به هر قیمتی که شده!

☑️ اقتصاد آرژانتین که به مشکل خورده بود حالا شروع کرد به وام گرفتن و اینجا یک بد شانسی آورد آنهم اینکه در اوایل دهه ۸۰ آمریکا برای کنترل تورم نرخ بهره را افزایش داد.

☑️ دهه‌ی ۸۰ میلادی، یک ‘دهه‌ی از دست رفته’ برای آرژانتین به شمار می‌رود، چرا که تولید سرانه‌ی اقتصادی آرژانتین سال به سال کاهش می‌یابد. دولت آرژانتین ده سالِ تمام دردسرش این شده بود که چگونه بدهی‌های خارجی عمومی و خصوصی را بازپرداخت کند. گفته می‌شود که هزینه‌های بازپرداخت بدهی حدود ۸ درصد حجم اقتصاد آرژانتین را در بر می‌گرفت. در این دوره موتور توسعه‌ی صنعتی کشور از نفس افتاد، چرا که وام‌های خارجی جدیدی گرفته می‌شدند تا صرفاً وام‌های قبلی بازپرداخت شوند. در نتیجه، منابع ‌کمیاب ارز کشور دیگر نمی‌توانست صرف واردات نهاده‌های تولید صنعتی و فناوری‌های بروز شود.

☑️ آرژانتین برای خروج از این بحران اقتصادی سعی کرد با اقتصاد دستوری شرایط را کنترل کند، تزریق پول (خلق تورم)، نادیده گرفتن حقوق مالکیت خصوصی، نکول در اصل و سود سرمایه و تمام کارهایی که دولت برای ایجاد مصنوعی رشد اقتصادی کرد، عملا نتیجه عکس داد و اقتصاد آرژانتین را هر روز بیمارتر از قبل کرد.

☑️ سیاست‌هایی که تورم ۶۷۲ درصدی در سال ۱۹۸۴ را به تورم ۳۰۷۹ درصدی در سال ۱۹۸۹ رساند. حتی تک رقمی کردن تورم در سال ۲۰۰۹ هم مشکلی رو حل نکرد. وقتی ده سال بعد تورم ۵۳ درصد بود.

☑️ آرژانتین از خارج تحریم نبود. اما از داخل سنگین‌ترین تحریم‌ها را به خودش تحمیل کرد. سیاستی که امروز در کشورهایی مثل ما هم دنبال می‌شود. کشورهایی که شاید تاریخ اقتصاد آرژانتین رو مطالعه نمی‌کنند!


☑️ آرژانتین می‌توانست ژاپن شود ولی با سیاست‌های غلط نتوانست همانطوری که ما میخواستیم روزی ژاپن اسلامی شویم ولی امروز بیشتر به آرژانتین اسلامی شبیهیم!

معمار توسعه سنگاپور چگونه می‌انديشيد؟‌

☑️لی کوان‌یو نخست‌وزیرِ فقید و معمار توسعۀ پایدار سنگاپور، ۳دهه (از ۱۹۵۹ تا ۱۹۹۰) بر این کشور حکومت کرد و توانست سنگاپور را از جزیره‌ای متروک و بی‌حاصل به یکی از مهم‌ترین قطب‌های اقتصادی دنیا و کشوری تراز اوّل مبدل سازد.

☑️او به‌نحوی معجزه‌آسا برمبنای ارزش‌های ملی و اصول آسیایی، با تکیه بر فرهنگ و سنت‌های شرقی، با تأکید بر مشارکت نخبگان و شایسته‌سالاری، با بهره‌گیری از سیاستِ درهای باز و البته با مشتی آهنین و به سیاقی منحصربه‌فرد پرچم‌دارِ توسعه سنگاپور شد.

☑️کوان‌یو صلح مشروط با همسایگان را بنا نهاد و اصلاحات اجتماعیِ مؤثر و گسترده‌ای به راه انداخت. او نظریات قابل‌تأملی در باب قانون، نظم، برابری، رقابت‌گری، دانش تاریخی، واقعیت‌گرایی، عدالت، توسعۀ دموکراسی، رشد تکنولوژی، آزادی بیان، نظرسنجی‌های سیاسی و ... دارد. در این نوشتار، با پاره‌ای از اندیشه‌های او آشنا خواهیم شد.

☑️مهم‌ترین دیدگاه‌های لی کوان‌یو :

۱. برای هم‌ترازی با ابرقدرت‌ها به تبادل‌نظر و بیان آزادانۀ عقاید نیازمندیم. تولید ناخالص داخلیِ چین لاجرم به سطحی از رشد می‌رسد که با تولید ناخالص آمریکا برابری می‌کند، اما به‌لحاظ رشد خلاقیت هرگز به پای این کشور نخواهد رسید زیرا فرهنگ سنتی اجازۀ تبادل نظر آزادانه، رشد خلاقیت و رقابت ایده‌ها را نخواهد داد.

۲. تکنولوژی نحوۀ عملکرد حاکمیت را تغییر خواهد داد. رشد تکنولوژی سرانجام سیستم حکومتی چین را منسوخ خواهد کرد. تا سال ۲۰۳۰، بالای هفتاد درصد از جمعیت ساکنِ شهرهای کوچک و بزرگ خواهند بود و به تلفن‌همراه، اینترنت، تلویزیون و ماهواره دسترسی خواهد داشت. این بدان معنی است که مردم قرار است آگاه شوند و می‌توانند خود را سازمان‌دهی کنند.

۳. سعی نکنید دموکراسی را در کشوری پیاده کنید که قبلاً بهره‌ای از آن نبرده است. نمی‌توانید استانداردها و فرهنگ دموکراسی را به کشورهایی تحمیل کنید که با این مفاهیم کاملاً بیگانه‌اند

۴. همیشه از داشتن و آموختنِ دستاوردهای بشری و یافته‌های جدید جهانی استقبال کنید. امپراتوری‌های موفق در طول تاریخ آن‌هایی بوده‌اند که قادر به تحمل و گردآوریِ مردم از نژادها، زبان‌ها، مذاهب و فرهنگ‌های متفاوت بوده‌اند.

۵. واقع‌بین باشید. به نتایج اقدامات توجه کنید و دست از وعده و وعید بردارید. برای کسب دموکراسیِ واقعی چاره‌ای ندارید جزاین‌که به صداهای بیشتری مجال حضور بدهید.

۶. دولت‌ها نباید راهکارهای ساده‌ای برای برون‌رفت از مشکلات داشته باشند. دولت‌های آمریکا و اروپا بر این باور بودند که می‌توانند تا ابد از فقرا و نیازمندان، بیوه‌ها، یتیمان، سالمندان و بی‌خانمان‌ها، اقلیت‌های محروم و مادران سرپرست خانوار حمایت کنند. جامعه‌شناسان این مناطق این نظریه را بیان کرده‌اند که سختی و شکست ارتباطی به شخصیت افراد ندارد و تابعی از نقص در سیستم اقتصادی است.

۷. به استانداردهای زیستی و بهبود آن‌ها توجه کنید. استانداردهای زندگی به عوامل اساسی بستگی دارند: اولین عامل، منابع است که به میزان جمعیت وابسته است. دومین عامل توان تکنولوژیکی و استانداردهای توسعۀ صنعتی است و استانداردهای تعلیم‌و‌تربیت و نهایتا فرهنگ، انضباط و انگیزۀ نیروی کار است.

۸. مهم‌ترین و تعیین‌کننده‌ترین عاملِ رقابت‌پذیری ملی، کیفیت منابع نیروی انسانی کشور است. نوآوری، کارآفرینی، روحیۀ کار تیمی و اخلاق حرفه‌ای سبب می‌شوند که انگیزه‌های لازم برای رقابت‌پذیری در افراد ایجاد شود. نوآوری به خلق محصولات و فرایندهای جدید منجر می‌شود.

۹. فرهنگ و جایگاه تاریخی‌تان را دریابید. جمعیت هر کشور تنها امتیاز و عامل توفیقش نیست اراده، انسجام، پایداری، نظم و انضباط ملی و کیفیت عمل رهبران است که جایگاه هر ملت را در تاریخ مشخص می‌کند.

۱۰. فقط ضعیف‌ترین رهبران درپی نتایج نظرسنجی و تبلیغات سیاسی‌اند. هرگز نگران نظرسنجی‌ها و میزان محبوبیت خود نبوده‌ام. رهبری که در پی این جور چیزهاست، شخصیت ضعیفی دارد و از کار اصلی خود غافل است.

۱۱. بشر به‌نحوی بنیادین ستیزه‌جو است و رقابتی عمل می‌کند. انسان‌ها از بدو تولد با یکدیگر برابر نیستند. ما به‌شدت نابرابر و رقابت‌جو خلق شده‌ایم. سیستم‌هایی مثل کمونیسم شوروی و چین شکست خوردند زیرا سعی کردند منافع افراد را یک‌دست کنند. در این شرایط هیچ‌کس به میزان لازم سخت‌کوش نخواهد بود اما همه می‌خواهند به اندازۀ دیگری به دست آورند.

۱۲. از ارزش تاریخ و اهمیت روندهای تاریخی غافل نشوید. اگر تاریخ را نخوانده باشید، نگاهتان به زندگی محدود خواهد بود. دانش تاریخی این حسن را دارد که به ما یاد می‌دهد مبسوط و وسیع بیندیشیم.
 

چرخش بزرگ سیاست اقتصادی چین

☑️در بسیاری از سال‌های قرن بیستم، چین فقیرتر از کامرون بود. در اواخر دهه ۱۹۵۰، میلیون‌ها نفر در نتیجه یک قحطی ناشی از سیاست‌های شکست‌خورده دولتی به کام مرگ رفتند. چیزی بین ۱۰ تا ۶۰میلیون نفر .

☑️اما چین چگونه توانست عنوان دومین اقتصاد بزرگ جهان را از آن خود کند و بزرگ‌ترین برنامه تاریخ برای فقرزدایی را به اجرا گذارد. هیچ‌کس در زمان حکومت مائو نمی‌توانست تصور کند که روزی چین برنامه‌های اقتصاد بازار را اجرا کند. نقطه عطف تاریخی که چرخش سیاستی در این کشور را به نمایش می‌گذارد، بیانیه رسمی منتشرشده حزب کمونیست بود که در پکن برگزار شده بود.گرچه این سند از محکومیت اشتباهات مائو طفره می‌رود، اما به صراحت ناکامی‌های گذشته حزب را می‌پذیرد و صادقانه اهداف اصلاحات اقتصادی را برمی‌شمارد. این بیانیه بر ضرورت «تغییر مشی حزب و سوق دادن آن به نوسازی» تاکید می‌ورزد.

☑️شیائوپینگ پس از برکناری‌اش در آغاز انقلاب فرهنگی، دوران تبعید خود را به‌عنوان یک کارگر کارخانه تراکتورسازی در استان جیان شی سپری کرد. دوری وی از حکومت فرصتی ایجاد کرد که به آشفتگی سیاسی پس از انقلاب فرهنگی بیندیشد و پوچی رادیکالیسم ایدئولوژیک را بیش از پیش درک کند. او بلافاصله پس از بازگشت به پکن، تلاش برای رهایی از اقتصاد ایدئولوژی‌زده رادیکال و نزاع طبقاتی را آغاز کرد و برنامه توسعه «چهار نوسازی» را به تصویب رساند.

☑️حتی در سال ۱۹۸۰ از نظریه‌پرداز معروف اقتصاد بازار، میلتون فریدمن دعوت شد تا در یک دوره آموزشی یک هفته‌ای در چین، نظریه قیمت‌ها را به ارشدترین دیوان‌سالاران چین بیاموزد. پس از پایان دوره، یکی از مسوولان وزارت توزیع اقلام استراتژیک چین به فریدمن گفت: «متوجه همه مباحث کلاس وی شده است؛ ولی هنوز نمی‌داند چه سازمانی مسوول توزیع کالاهای اساسی در آمریکا است!!!»

☑️اما انزوا و انسداد فکری مدیران چین به سرعت از میان رفت. پس از مائو دولت تصمیم گرفت به سرعت به سیاست خارجی چین در صدور انقلاب خاتمه دهد و همزمان به ایجاد رابطه با همسایگان آسیایی و جهان توسعه‌یافته دست یابد. سال ۱۹۷۸ تبدیل به سال دیپلماسی خارجی برای چین شد. به محض اینکه چین دروازه‌هایش را به جهان خارج گشود، تجارت خارجی این کشور به سرعت رشد کرد. مجموع تجارت خارجی چین (واردات و صادرات) در سال ۱۹۷۷ حدود ۱۴میلیارد دلار بود که نزدیک یک‌دهم تجارت ژاپنی‌ها بود. در سال ۱۹۷۸ به یک‌باره تجارت خارجی چین ۵۰درصد افزایش یافت. چینی‌ها بالاخره واقعیات روی زمین را پذیرفته‌اند و چرخش همه‌جانبه‌ای را در سیاست اقتصادی و روابط خارجی خود آغاز کردند.

☑️نگاه اجمالی به تاریخ سلاطین ایران شواهد متعددی را نشان می‌دهد که پادشاهان این سرزمین حاضر به قبول واقعیات موجود نبودند یا علاقه‌ای به بهره‌‌گیری از تجارب بشری برای حل مشکلات نداشتند. اعتمادالسلطنه از ناصرالدین شاه نقل می‌کند که در اوایل سلطنت به صدراعظم خود میرزا آقاخان نوری می‌گوید: «من وزیری را می‌خواهم که نداند استکهلم نام نوعی کلم است یا شهری در اروپا.» جالب است همین ناصرالدین شاه در اواخر سلطنت به هیات‌وزیران خود می‌گوید: «می‌دانم کشور در شرایط بدی قرار دارد؛ ولی تلاش کنید تا آخر سلطنت من بحرانی ایجاد نشود.»

☑️برای وی آن‌قدر رتق‌وفتق امور مالی کشور بی‌اهمیت بود که پس از فوت مستوفی‌الممالک آشتیانی، پسرش را که ۹ سال بیشتر نداشت و عزیزکرده شاه بود، ملقب به «حسن مستوفی‌الممالک» کرد و امور مالیه کشور را در اختیار او قرار داد. وی تا زمان ترور ناصرالدین شاه در حرم حضرت عبدالعظیم همچنان رسما وزارت مالیه را برعهده داشت. ولی اصرار فراوان اطرافیان باعث شد در این دوره پسرعمویش میرزا هدایت‌الله آشتیانی (پدر دکتر مصدق) به نیابت از این طفل خردسال، عملا امور مالی کشور را برعهده داشته باشد. مبدا بسیاری از مشکلات امروز ما نیز به دوره همان سلاطین بی‌کفایت بازمی‌گردد.

☑️اما امروز شرط موفقیت سیاستگذاران بر سه محور استوار است: «بدانند، بخواهند و بتوانند.»

☑️اولا سیاستگذاران باید اشراف کاملی بر شرایط اقتصادی کشور و راه‌های برون‌رفت از آن داشته باشند. ثانیا بخواهند در مقابل تعارض منافع ناشی از مقاومت حافظان وضع موجود ایستادگی کنند و ثالثا بتوانند یک تیم اقتصادی منسجم و ساختار اداری متناسب با آن را برای اجرای برنامه‌ها تدارک ببینند. باید منتظر ماند و دید که آیا تیم اقتصادی جدید قادر است در یک چرخش تاریخی رفاه خانوارهای ایرانی را در مسیر جدیدی رهنمون سازد یا باید همچنان شاهد تداوم روند سری‌های زمانی سال‌های پیشین باشیم.

حکمرانی متفاوت قذافی و مهاتیر محمد

سال ۱۹۶۹ افسران جوان به رهبری معمر قذافی با کودتا حکومت را به دست گرفتند و دولت جماهیر عربی خلق سوسیالیستی لیبی را تشکیل دادند او چهل دو سال حاکم لیبی بود. در ۱۹۷۲ قذافی اعلام کرد آزادی فلسطین، آرزوی هر فرد عرب است؛ به‌همین منظور هر تبعه لیبی باید آموزش‌ نظامی ببیند تا بتواند برای مبارزه علیه امپریالیسم آمریکا آماده باشد. مقارن آن برای پیش برد اهداف منطقه ای خود «ارتش اسلامی» یا جیش الاسلام را تشکیل داد ، نیروهایی از کشورهای مختلف اسلامی جذب کرد که ابزار قدرت در دست قذافی بودند تا در کشورهای مختلف مداخله نماید. سرهنگ برای یک پارچه سازی فرهنگی دست به انقلاب فرهنگی زد. کمیته های مردمی را تاسیس کرد تا با مظاهر فرهنگ غربی به مبارزه بپردازند.از چاهای نفت دلار استخراج می‌کرد، بخشی برای  ترویج ایده‌های انقلابی و بخش دیگر هم به نیازهای روزمره و زندگی جمعیت اندک لیبی و زندگی اشرافی خود صرف کرد. در مقابل هیچ نهادی پاسخگو نبود و نزدیکانش ثروت های افسانه‌ای اندوختند

سرهنگ انقلابی از کارهای اجرایی کنار گرفت. «کتاب سبز» را نگاشت تا راهنمای عملی برای ملت لیبی و ملت‌های دیگر باشد. کلام و عمل او بالاتر از قانون بود . قذافی از گروهای ضد آمریکایی، حمایت مالی و تسلیحاتی می‌کرد. بدین خاطر این کشور متهم به حمایت از تروریست شد. قذافی تشکیل هر نوع حزب را ممنوع و مؤسس و گروه آن را اعدام می‌کرد. شرکت کردن در مباحثات سیاسی با کشورهای بیگانه، متهم به جاسوسی شده و به سال‌ها زندان محکوم می‌شد. آموزش زبان‌های خارجی در مدارس ممنوع شد. برای ایجاد وحشت اغلب اعدام‌ها در ملأعام اجرا و در کانال‌های تلویزیونی پخش می‌گردید. در لیبی آزادی مطبوعات وجود نداشت. نیروهای امنیتی هرگونه می‌خواستند عمل می‌کردند. آنها مخالفان را در کشورهای مختلف ترور می‌کردند. او اعلام کرد، در صورت لزوم ترورها حتی در شهر مکه و هنگام ادای فرضیه حج انجام خواهد شد.

هواپیمایی را با ۳۰۰ مسافر بر فراز لاکربی اسکاتلند منفجر کردند. این مسئله موجب تحریم‌های بین‌المللی علیه لیبی شد عاقبت پس از انکارهای متعدد، اتهام را پذیرفته و غرامت را پرداخت کردند و تحریم‌های اقتصادی بر ضدّ این کشور وضع شد. قذافی مخفیانه تاسیسات هسته‌ای راه‌اندازی کرد و در پی دستیابی به سلاح های کشتارجمعی بود. فشارهای  بین‌المللی فزونی یافت.او ناچار شد صنایع هسته ای خود را از بین ببرد و برنامه سلاح هسته‌ای را کنار گذارد و سیف‌الاسلام پسر دوم خود را  که روحیاتی شبیه پدر داشت را جانشین خود کرد.

با آغاز بهار عربی ۲۰۱۱ اعتراض‌های سراسری، علیه حکومت بر پا شد. نیروهای نظامی لیبی به همراه فدائیان قذافی مردم را سرکوب کردندکه شورای امنیت سازمان ملل واکنش نشان داد و قطعنامه توقیف دارایی‌های قذافی و نزدیکان او را تصویب نمود. اقدامات قذافی و نزدیکانش توسط دادگاه جنایات بین‌المللی پیگیری شد. سیف الاسلام جانشین او اعلام کرد اروپا را به آتش خواهد کشید. عاقبت قذافی در ۲۸ مهر 1390 به دست معترضین کشته شد. پس از کشته شدن قذافی لیبی صحنه درگیری گروهای مسلح شد و به سه منطقه مستقل تبدیل گردید.

شخصیت بعدی ماهاتیر محمد، پزشک و جراح مالزیایی بود که به نخست وزیری رسید. او از سوی مجلس این کشور، به سمت رئیس دولت انتخاب شد. مالزی کشوری فقیر در شرق آسیا بود که درآمد باد آورده ای نداشت و از ازدیاد جمعیت و تنوع قومی رنج می‌برد. او طی بیست سال توانست، مردمی که به علت فقر در بالای درختان زندگی می‌کردند با برنامه و تلاش به کشور توسعه یافته تبدیل کند. آموزش همگانی و پژوهش‌های علمی را سرلوحه برنامه‌ها و اهداف توسعه قرار داد. او با تقویت بنیادهای فرهنگی و اقتصادی این کشور را به ستاره درخشان جهان اسلام تبدیل کرد. قدرت یک ملت را حاصل تجارت و کارآفرینی می‌دانست و اقتصاد را قدرتمندترین ابزار دفاعی می‌پنداشت.ماهاتیر به تفکر سیستماتیک اعتقاد داشت و میگفت اولین قدم در خلق حماسه در عرصه‌های اقتصادی، سروسامان دادن به فضای کسب وکار است. او توانست مالزی سنتی و مردم بعضاً بدوی را به یک واحد صنعتی در سطح جهان تبدیل کند و درآمد سرانه کشورش را به ۸ هزار دلار برساند. هجوم میلیونی گردشگران خارجی خللی در آداب و سنن اسلامی و سنتی این کشور وارد نکرد بلکه موجب تقویت ارزش‌های فرهنگی بومی و اخلاقی مالزی شد.

حاکمیت لیبی همه عقلای جامعه را از بین برد و با کشته شدن او نیرویی برای اداره کشور نماند؛هرآنچه قذافی در زمینه آبادی انجام داده بود در درگیری‌های نظامی از میان رفت. سال‌ها طول خواهد کشید تا کشور به قبل از ۱۹۶۹ بازگردد.

چرا فنلاند خوشحال‌ترین مردم دنیا را دارد؟

فنلاند چندین سال است که خوشحال ترین مردم دنیا را دارد، احتمالا وقتی به خوشحال ترین مردم دنیا فکر می کنید، اولین چیزی که به ذھنتان می رسد، این است که مردمش درآمد خیلی بالایی دارند که تا این اندازه احساس خوشحالی و خوشبختی می کنند. 
اما بد نیست بدانید که سرانه درآمد فنلاند حدود ٣٠ درصد از خیلی کشورھا از جمله آمریکا و کانادا کمتر است، اما آمریکایی ھا خوشحال ترین مردم دنیا نیستند. 
البته اصلا منظورمان این نیست که پول خوشحالی نمی آورد، اتفاقا عامل بسیار مهمی است؛ ولی نکته مھم اینجاست که پول و درآمد تا حد مشخصی می توانند در خوشحالی و رضایت ما از زندگی تاثیرگذار باشند. وقتی از یک حدی بگذرد، چند میلیون افزایش درآمد تاثیر زیادی در رضایت ما از زندگی ایجاد نمی‌کند.

اما معیارھای سنجش خوشحالی چیست؟ 
١. تولید ناخالص داخلی کشور
٢. میزان امید به زندگی سالم 
٣. کم شدن اختلاف طبقاتی 
۴. آزادی برای تصمیم گیری
۵. حمایت اجتماعی
۶. بخشندگی 
٧ . نبود فساد

فنلاند یکی از بهترین کشورھا برای بچه دار شدن است. ھزینه‌ھای پزشکی به دنیا آوردن بچه تقریبا صفر است. 
خانواده تا سه روز را در بیمارستان می گذرانند، در این مدت تمامی مراقبت ھای مربوط به نوزاد انجام می شود و وعده ھای غذایی نوزاد و والدین نیز از طرف بیمارستان تامین می‌شود. ھمچنین وسایل مورد نیاز نوزاد برای سال اول از طرف بیمارستان تامین می شود؛ اما حمایت از والدین به این چیزھا ختم نمی شود.

کارفرمایان در فنلاند موظف ھستند تا به مدت ١٠ ماه، امکان مرخصی بعد از زایمان را برای والدین فراھم کنند؛ از این زمان، سه ماه آن به مادر ارائه شده تا قبل از به دنیا آمدن نوزاد به استراحت بپردازد. 
ھمچنین پدر نوزاد نیز به مدت ٣ ھفته پس از تولد نوزاد  می تواند در کنارش باشد. در ادامه نیز تا زمان ٩ ماھگی کودک، پدر یا مادر وی می توانند ٧ ماه مرخصی باقی مانده را میان خود تقسیم کنند.
در دانمارک اگر کسی از شغلش ناراضی باشد، از طرف دولت مورد حمایت قرار می گیرد. ھرکسی می تواند از شغل خود استعفا دھد و تا زمانی که شغل جدیدش را پیدا کند، دولت ماھیانه ٢٠٠٠ دلار به او می دھد. علاوه بر این‌ھا، دسترسی به خدمات پزشکی و آموزشی، برای شهروندان دانمارک و فنلاند کاملا رایگان است.
سرمایه اجتماعی، رمز موفقیت دولت فنلاند است.

در فنلاند مردم مالیات بسیار بیشتری نسبت به آمریکا می دھند و کاملا ھم رضایت دارند. با وجود مالیات بالاتر در این کشورھا نسبت به کشورھایی مانند آمریکا، مردم از پرداخت مالیات خوشحال ھستند؛ چرا که احساس می‌کنند، در ازای مبالغ پرداخت شده، از امکانات و زندگی بهتری برخوردار خواھند شد.
در کشور ھایی مانند ایران مردم حس می کنند کھ باید در مقابل دولت از خودشان محافظت کنند، یعنی یک حس خطر و نگرانی از جانب دولت احساس می کنند. ولی در فنلاند، میزان اعتماد به دولت بالاست. 
مردم بر این باور ھستند که ھدف دولت کمک به مردم است.
اعتماد یکی از تاثیرگذارترین عوامل موثر بر خوشحالی افراد است و اگر مردم اطمینان داشته باشند که زحمات و سرمایه‌ھایشان در مسیر درستی استفاده می شود، قطعا رضایت بیشتری نسبت به روند زندگی خود خواھند داشت. 
راز موفقیت دولت فنلاند را می‌توان اعتماد مردم به دولت دانست!

داستان توسعه هلند

داستان توسعه و پيشرفت کشاورزي هلند پر از درسهايی است که جهان بايد فرا گيرد. هلند، کشوري کوچک، با ۱۷ ميليون جمعيت به دومين صادرکننده محصولات غذايي جهان تبديل شده است. اين کشور تقريباً از تمامي منابع سرزميني و خاک که براي کشاورزي در مقياس بزرگ لازم است محروم است.

آمريکا به عنوان اولين صادرکننده محصولات کشاورزي جهان ۲۷۰ برابر بيشتر از هلند زمين کشاورزي دارد اما هلند دومين صادرکننده محصولات کشاورزي بعد از آمريکا است و درعين حال بزرگترين صادرکننده گوجه فرنگي، سيب زميني و پياز و دومين صادرکننده سبزيجات در دنیا است. يک سوم تجارت جهاني دانه هاي سبزيجات خوراکي از هلند سرچشمه ميگيرد. اين موفقيتها فقط در ۹۴ کيلومترمربع گلخانه به دست آمده است. در مقايسه بايد گفت؛ مساحت شهر تهران ۷۳۰ کيلومترمربع است.

راز موفقيت در چيست؟
راز موفقيت هلند استفاده از تکنولوژيهاي برتر و گلخانه هاي پيشرفته کشاورزي است. اين تکنولوژيها برداشت در سطح هکتار را به شدت افزايش داده است.

نمونه اي از تکنولوژيهاي به کاررفته در هلند:
با استفاده از سنسورهاي حساس، در مصرف آب برخي از محصولات کليدي تا ۹۰ درصد صرفه جويي مي شود.
در هلند ۱۵ نوع گوجه فرنگي با ارتفاع ۶ متر پروش داده ميشوند که ريشه آنها نه در خاک بلکه در محلولهاي مغزي قرار دارد
هلند به طور کامل استفاده از آفت کشهاي شيميايي را کنار گذاشته است. همچنين در عرصه پرورش طيور و از سال ۲۰۰۹، مرغداران و دامداران استفاده از آنتي بيوتيک را حدود ۶۰ درصد کاهش داده اند.

کشاورزان براي تنظيم دماي گلخانه ها از انرژي زمين گرمايي (geothermal) استفاده مي کنند. کشاورزي هيدروپونيک که در آن محصولات بدون خاک و با استفاده از محلولهاي مغذي رشد ميکنند، مصرف آب و هزينه ها را به شدت کاهش داده است.
راز پيشرفتها در تحقيقاتي است که در دانشگاه واخنينگن (Wageningen) هلند صورت ميگيرد. شايد بتوان گفت که اين دانشگاه بهترين موسسه تحقيقاتي جهان درزمينهٔ کشاورزي است.

اگر آمريکا سيليکون ولي (Silicon Valley) کاليفرنيا را به عنوان مرکز نوآوريهاي تکنولوژيکي دنيا در اختيار دارد، هلند نيز مرکز تحقيقات کشاورزي غذايي فوود ولي (Food Valley) را به کشاورزي جهان معرفي مي کند.
اگر دانشگاه کاليفرنيا مرکز ثقل سيليکون ولي آمريکاست، دانشگاه واخنينگن نيز مرکز ثقل «فوود ولي» هلند است.

کشاورزي در هلند؛ وقتي فناوري جاي خالي خاک را پر مي کند!
هلند کشوري کوچک است که رتبه ي دوم صادرات محصولات کشاورزي و عنوان بزرگترين توليدکننده ي سيب زميني در جهان را در اختيار دارد؛ اما چگونه اين کشور کوچک کم خاک به چنين جايگاه بالايي دست پيداکرده است؟

همانطوري که گفته شده مساحت آمريکا ۲۷۰ برابر هلند است يعني آمريکا ۹ ميليون و ۸۴۳ هزار کيلومترمربع وسعت دارد درحاليکه مساحت هلند ۴۱ هزار و ۵۴۳ کيلومترمربع است و طبعاً اين پرسش مطرح ميشود هلند چگونه توانست در يک رقابت جهاني اينگونه به مقامي برتر از ديگر کشورها دست يابد؟ صاحبنظران ميگويند اين جايگاه هلند حاصل ترکيبي کارآمد از همکاري و همفکري ميان مراکز علمي شرکتهاي توليدکننده و کشاورزان ميباشد البته رابطه بلاواسطه و سازماندهي شده ميان اين سه نهاد شرط لازم بوده است تحقيقات و نتايج آن در قفسه ها و گنجه هاي مؤسسات تحقيقاتي و علمي باقي نميماند و بلافاصله به دست کشاورزان ميرسد و چه بسا در فرايند تحقيق خود کشاورزان به نوعي حضور دارند.

هلند آخرين کشور غربي است که دچار قحطي شديد شده است؛ در واپسين سال جنگ جهاني دوم، کمبود مواد غذايي موجب شد ۱۰ الي ۲۰ هزار هلندي جان خود را از دست بدهند. اين تجربه ي تلخ، توأم با پيش بيني هاي نه چندان روشن در رابطه با آينده ي تأمين مواد غذايي در جهان، هلنديها را بر آن داشت تا به دنبال راهکارهايي براي حل معضل کمبود مواد غذايي باشند. حدوداً سه دهه پيش، دولت هلند برنامه اي ملي و جامع را براي توسعه ي کشاورزي پايدار در اين کشور در برنامه توسعه خود قرارداد. هدف اين برنامه، دو برابر شدن توليدات کشاورزي و کاهش استفاده از منابع به يک دوم بود.

چرا مسیر کره شمالی از کره جنوبی جدا شد؟

کره شمالی و کره جنوبی رسما یک کشور بودند که بعد از جنگ جهانی دوم به دو کشور تبدیل شدند. بعد از جنگ جهانی دوم هم تا اوایل دهه ۱۹۷۰ درآمد سرانه هر دو کشور مساوی بود. اما امروز بعد از گذشت نیم قرن، کره جنوبی جزو اقتصادهای برتر دنیاست و حتی درآمد سرانه‌اش از بسیاری از کشورهای اروپایی بیشتر است ولی در کره شمالی داستان کاملا متفاوت است و اقتصاد در این کشور اصلا حال خوبی ندارد تا حدی که مردمش در فقر به سر می‌برند و رفاه خوبی هم ندارند.

توجه داشته باشید که کره شمالی و کره جنوبی از یک قومیت و فرهنگ هستند. یک جغرافیا، یک آب و هوا و حتی یک مختصات فیزیکی دارند ولی تنها علتی که داستان و سرنوشت این دو کره را از هم جدا کرد یک چیز بود: "کیفیت حکمرانی"
اولویت کره شمالی ایدئولوژی بود و اولویت کره جنوبی اقتصاد!

نقطه شروع تفاوت دو کشور از جایی شروع شد که کره شمالی با الگو گرفتن از نظام کمونیستی شوروی، با شعارما میتوانیم سیاست خودکفایی را در پیش گرفت، اما کره جنوبی به سراغ تجارت و تعامل با دنیا رفت(حتی با کشورهایی مثل چین و ژاپن که در گذشته با آن‌ها جنگ و تنش شدیدی داشت) به طور کلی کره شمالی، سعی کرد سیاست و ایدئولوژی کمونیستی را محور کار خود قرار دهد ولی کره جنوبی به اصول اقتصادی درست احترام گذاشت و نتیجه آن چیزی شد که باید می‌شد.

حتی بد نیست بدانید که تا پیش از دهه ۱۹۷۰ کره شمالی از لحاظ نظامی و اقتصادی وحتی منابع طبیعی، وضعیتی بسیار مطلوب‌تر از کره جنوبی داشت. مثلا کره شمالی بزرگترین کارخانه سیمان دنیا را داشت یا مثلا در آن زمان مترو داشت چیزی که اصلا در کره جنوبی وجود نداشت.
اما چرا سرنوشت دو کره اینقدر متفاوت شد؟
کره شمالی به دنبال این بود که حتی یک دلار تجارت با آمریکا یا هیچ کشور دیگری نداشته باشد و تمام نیازهایش را در داخل مرزهای خودش برطرف کند و خودکفا باشد ولی کره جنوبی از تجارت با هر کشوری استقبال می‌کرد حتی در یک بازه‌ای پیش قدم شد تا بتواند تجارت را با کره شمالی را هم شروع کند که البته کره شمالی استقبال نکرد.

کره شمالی بیش از حد به منابع طبیعی و ثروت خدادادی اتکا می‌کرد و معتقد بود که ما معادن طبیعی، سنگ آهن و زغال سنگ و مس و روی داریم و با همین منابع دیگر هیچ نیازی به کشورهای دیگر نخواهیم داشت. 
اما کره جنوبی اتکا به منابع طبیعی را کمرنگ کرد و روی منابع انسانی سرمایه‌گذاری کرد و از نیروهای متخصص کمک گرفت و نیروی متخصص پرورش داد
در اوخر دهه ۱۹۷۰ که قیمت موادمعدنی سقوط شدیدی داشت کره شمالی لطمه جدی خورد به طوری که درآمدش کم شد و نمی‌توانست بدهی‌های خارجی خود را بپردازد و برای رفع این بحران اقدام عجیبی کرد آن‌هم این‌که رسما اعلام کرد بدهی خارجی خود را به هیچ کشوری، نخواهیم پرداخت.
استدلال رهبران کره شمالی هم این بود که ما خودکفا هستیم پس نیازی به برقراری روابط اقتصادی با سایر کشورها نداریم.
بد نیست بدانید در طی نیم قرن گذشته رهبران کره شمالی با کمتر از بیست مقام بلند پایه در دنیا ملاقات داشته‌اند و این درحالی است که کره جنوبی تمام تلاش خود را می‌کند تا با هر کشوری(حتی کشورهایی که در زمان‌های گذشته با انها جنگ داشت) وارد فاز مذاکره و تعامل اقتصادی شود!
کره شمالی هیچ اعتقادی به بخش خصوصی نداشت و سعی می‌کرد همه چیز را دولتی کند، یعنی معتقد بود هر کسب و کار خوبی یا باید دولتی باشد یا دولتی شود. پس اگر بخش خصوصی هم در بیزنسی موفق است راهی به جز مصادره برای آن نیست که این هم برگرفته از تفکرات کمونیستی است.
در صورتیکه کره جنوبی از بخش خصوصی حمایت ویژه‌ای کرد و نتیجه آن به وجود آمدن کمپانی‌های بزرگی مثل هیوندای و کیا و سامسونگ و... بود!


نکته قابل تامل در بررسی سرنوشت دو کره کیفیت حکمرانی و سطح دغدغه سیاستمداران است.
کره شمالی بعد از پنجاه سال اشتباه هنوز هم بیشترین میزان بودجه را برای جاسوسی و امنیت و تسلیحات نظامی صرف می‌کند و به ایدئولوژی کمونیستی خود پایبند است و نتیجه آن فقر شدید مردم و نبود رفاه و کیفیت پایین زندگی است. داستانی که در کره جنوبی کاملا متفاوت است و مردم این کشور کیفیت زندگی در حد کشورهای خوب اروپایی دارند.

آلبانی چطور به فقر و فلاکت افتاد؟

انور خوجه مردی کتابخوان، خوش‌برخورد و خوش‌سیما بود اما در واقع شخصیتی متعصب، بیگانه‌ستیز، بدگمان و خونریز بود. اما از بخت بد مردم آلبانی، انور خوجه اداره این کشور را در پایان جنگ جهانی دوم به دست گرفت. و به مدت ۴۱ سال با قدرت کامل با تمام قوا ایدئولوژی خودش رو پیش برد و تنها کسی بود که در آلبانی اجازه داشت هرکاری را که می‌خواهد انجام دهد.

خوجه با اینکه حداقل از بعد از جنگ دوم جهانی تمام قدرت را در آلبانی در اختیار داشت اما هیچوقت از توهم توطئه دست برنمی‌داشت به‌طوری‌که یک کشور مدیترانه‌ای در همسایگی یونان و ایتالیا را به یک پادگان بزرگ تبدیل کرد. او سر آشتی با هیچ کشوری نداشت و با عناوینی مثل “دفاع از امنیت کشور” شروع به سنگرسازی در گوشه‌گوشه آلبانی کرد.

خوجه برای کشوری که تقریباً سه میلیون نفر جمعیت داشت، حدود ۲۰۰ هزار سنگر ساخت. هرچند برنامه اولیش ساخت یک سنگر به ازای هر چهار نفر بود. 
سنگرهایی که ساخته میشد، مهندس سازنده آن توسط خوجه در درونش قرار می‌گرفت و سپس با تانک به سنگر شلیک می‌کرد تا مقاومت و کیفیتش آنی و عملی آزمایش بشه.

خوجه انور در مسیر رسیدن به آرمان‌های جمهوری خلق آلبانی که در واقع همان مبارزه با امپریالیسم و سرمایه‌داری بود، از هیچ کاری دریغ نکرد. از تصفیه‌های سیاسی گرفته تا بستن کشور به روی اقتصاد جهانی و البته ساخت قارچ‌گونه سنگرهای بتونی. سنگرهایی که هنوز هم که هنوز است در کوچه‌پس‌کوچه‌ها و خیابان‌های آلبانی وجود دارد.


میراث خوجه برای آلبانی فقر و انزوا بود.

آلبانی تحت حکومت خوجه مثل زندان شاوشنگ بود با سلول‌های انفرادی و دیوارهایی بلند که حتی امکانات کم‌نظیر آن زندان را هم نداشت.


شاوشنگ کتابخانه‌ای با کتاب‌هایی فراوان و سالنی برای ورزش داشت و آنچه از زندانی سلب می‌شد تنها آزادی او بود آن‌هم به این دلیل که جرمی سنگین مرتکب شده است. اما شهروندان آلبانیایی بدون اینکه جرمی مرتکب شده باشند در زندان انور خوجه در اسارت بودند.

چند سال بعد از فوت انور در ۱۹۸۵ و با فروپاشی شوروی، میراثش در کتابخانه سرخ مارکسیسم-لنینیسم آرشیو شد تا آیندگان بدانند که چگونه یک تفکر می‌تواند یک کشور را به فقر و انزوا بکشاند و برخلاف ادعاهای عدالت‌طلبانه خود، عایدی جز وحشت و فلاکت برای اتباع تحت سیطره خود نداشته باشد.

نتیجه ۴۲ سال اشتباه قذافی برای لیبی

قذافی زمانی در لیبی به قدرت رسید که جمعیت این کشور یک و نیم میلیون نفر و تولید نفت خامش روزی سه میلیون بشکه بود. با این جمعیت کم و این پول هنگفت میشد لیبی را به بهشت روی زمین تبدیل کرد اما قذافی راه غلط را انتخاب کرد و اگر تاریخ ۴۲ سال حکومتش بر لیبی را مرور کنیم کلکسیونی از اشتباهات قذافی را میبینیم.

قذافی یک دوران کارآموزی ۴۲ ساله را در لیبی گذراند، مردم لیبی موش آزمایشگاهی قذافی بودند. شاید بتوان گفت هیچ دیکتاتوری به اندازه قذافی بنیان و ساختارهای متعارف سیاسی و اجتماعی یک کشور را زیر و رو نکرد. این تجربیات احمقانه که زیر نام انقلاب انجام میشد جز مصیبت و فاجعه، هیچ دستاورد دیگری نداشت.

یکی از همین آزمون و خطاهای قذافی قتل عام تقریبا سه هزار زندانی سیاسی در زندان ابوسلیم طرابلس بود زندانیانی که مشغول گذراندن احکام زندانشان بودند.
سال ها بعد، دادخواهی خانواده‌های همین قربانیان جرقه انقلاب علیه قذافی را زد و دودمان او را بر باد داد.

اشتباه دیگر قذافی، حمایتش از تروریسم بین الملل بود که بمب گذار هواپیمای پان آمریکن را تحویل نداد کسی که موجب مرگ حدود دویست انسان بیگناه شده بود همینکار باعث شد لیبی تحریم بین‌المللی را تحمل کند. تحریم‌هایی که حدود ده سال طول کشید و نتیجه آن پایین آمدن سطح رفاه عمومی، فقیرتر شدن مردم و افزایش نارضایتی‌ها بود.

اعتراضات و نارضایتی‌ها که بالا گرفت، قذافی فهمیده بود که بدون اصلاحات اقتصادی و سیاسی رژیمش دوام پیدا نمی‌کند برهمین اساس به جناح اصلاح طلب اجازه فعالیت داده بود اما از پشت پرده چوب لای چرخ آنها می‌گذاشت و نهایتا هم بساطشان را کاملا جمع کرد و با این کار نارضایتی عمومی تشدید پیدا کرد.

قذافی بعد از چهل و دو سال حکمرانی اشتباه حالا با مردمی روبرو شد که علیه او دست به اعتراضات زده بودند. قذافی تصمیم به سرکوب معترضین گرفت و اینطور ارزیابی کرده بود که آمریکا و انگلیس بخاطر تجربیات ناگوار در افغانستان و عراق حاضر به دخالت نظامی در لیبی نمی‌شوند، پس می‌تواند با خیال راحت مردم لیبی را سرکوب کند.

اما محاسبات دیکتاتور کاملا غلط از آب درآمد و شورای امنیت سازمان ملل متحد ضمن اعلام منطقه پرواز ممنوع بر فراز خاک لیبی به دولت های غربی اجازه دخالت نظامی در لیبی را داد. مردم لیبی هم تحت حمایت قوای نظامی غربی‌ها توانستند قذافی را از تخت حکومت پایین بیاورند.

قذافی از بین رفت و دیکتاتور سقوط کرد ولی لیبی هنوز بعد از ۱۲ سال نتوانسته رنگ آرامش و صلح را به خود ببینید، نکته اینجاست که تاوان اشتباهات کارهای قذافی به قدری فجیع بود که حتی بعد از مرگش هم مردم بیگناه در حال پرداخت تاوان آن اشتباهات هستند!

امارات چگونه توسعه پیدا کرد؟

محمد بن راشد در کتاب " نگرش من و چالش های برتری" ضمن مرور گذشته فقر كشورش، به ارائه ایده ها و آمال خود در باب توسعه دوبی و امارات متحده عربی مي پردازد كه مي تواند تجربه خوبي براي ديگر كشورهاي اسلامي نيز باشد.

برخي از مهمترين ايده هاي او را مرور مي كنيم:

۱. به مردم حق اشتباه کردن دادیم

او معتقد است از عوامل موفقیت پدرم و بنده تاکید بر نقاط قوت بوده است نه ضعف، زیرا نقاط ضعف باعث ناامیدی و انزوا می شود. افراد که ناامید شوند، کاری انجام نمی دهند زیرا بزرگترین سرمایه یک کشور انسان های آن جامعه هستند. برای تربیت انسان ها باید هزینه کرد و  اجازه داد تا کار کنند و اشتباه جزئی از کار است.‌ نباید بابت اشتباه افراد، کاری بکنیم که  آنها بترسند و قوه ابتکارشان خدشه ببیند.

۲. فساد اداري را مستقيما كنترل مي كرديم

برای جذب سرمایه خارجی و بهره گیری از دستاوردهای بشری شرایط ویژه ای را در دوبی فراهم کردیم. ما معتقدیم فقدان فساد دولتی از عوامل عمده جذب سرمایه و فعالیت شرکت های خارجی است. من یک سازمان مخفی‌ برای بررسی‌ عملکرد ادارت دولتی ایجاد کردم بنام «خریداران سری» که کارش بررسی عملکرد ادارت و شناسایی افراد موثر و همچنین مقابله با مفاسد است و این افراد با مراجعه به ادارات و یا تحت عنوان خدمه در ادارات به کار مشغولند. من به واسطه این افراد از کل عملکرد ادارات دولتی دوبی مطلع هستم.

۳. مردم را در توسعه كشور شريك كرديم

برخلاف تصور، عامل توسعه نه پول است نه منابع، بلکه مهمترین سرمایه یک کشور، مردمان آن کشور است و رهبر وظیفه دارد تا به نحو مطلوب از ظرفیت مردم خود استفاده کند و کشور را به توسعه برساند و گرنه عملش بی حاصل است.
رهبر باید به جای قصر نشینی، درون میدان کار و منازعه باشد. محیط زندگی ما متاثر از زندگی شیر و آهو در آفریقا است و هر دو باید با سرعت بدوند تا بتوانند زنده بمانند. یکی شکار کند و دیگری از شکار شدن بگریزد.

۴. مسئله ما توسعه بود، نه تنبیه مردم.

مهمترین مسئله رهبر، توسعه کشور است و مهم ترین بخش توسعه، توسعه اقتصادی است. بر همین اساس لازم است دوبی علاوه بر مرکز اقتصادی خاورمیانه به مرکز اقتصادی جهان تبدیل شود. تجربه ما در دوبی نشان داد که از یک محیط سخت طبیعی می توان یک شهر در اندازه استاندارد جهانی و جذاب برای زندگی ساخت و این مهم بدست نیامد مگر دست گذاشتن روی توانایی های افراد و گذشت از اشتباهات، وقتی کسی اشتباه میکند باید برای اصلاح او، تنبیه آخرین اقدام باشد.

۵. پیروز صلح بودیم نه جنگ.

تاکید اسلام بر صلح است. زیرا هیچ کس در جنگ برنده نیست. ما معتقدیم باید تمامی اختلافات خود را با صلح و دوستی حل  کنیم و به تمامی برادران عرب خود این رویه را پیشنهاد می کنیم زیرا در جنگ برنده واقعی وجود ندارد و بازنده جنگ، در تلافی شکست، جنگ دیگری راه می اندازد.  قرآن و احادیث پیامبر همه را به صلح دعوت می کند. آنان که بدنبال جنگ و درگیری هستند، قرآن را خوب نخوانده اند.

۶. برای سرمایه گذاران خارجی، معافیت مالیاتی تعیین کردیم.

ما در دوبی با هدف جذب سرمایه خارجی، معافیت های مالیاتی قابل توجهی بر تمامی اشکال سرمایه گذاری وضع کرده ایم و حق انتقال صد در صد سود شرکت های خارجی فراهم است.  امنیت از مهمترین ویژگی های امارات است و‌ تاکنون بیش از ۱۰۰ دولت در دوبی سرمایه گذاری کرده و ۴ هزار شرکت خارجی در این کشور مشغول به کار هستند.

۷. از نفت فروشی به تجارت روی آوردیم.

برخلاف گذشته امروزه نفت نقش کلیدی در اقتصاد ما ندارد. و شرکت های تولیدی و خدماتی ما بیشترین درآمد را دارند به طوری که هواپیمایی امارات که در سال ۱۹۸۵ با دو‌ هواپیمای اجاره ای افتتاح شد به علت مدیریت موفق، پس از حوادث ۱۱ سپتامبر که تمامی خطوط هوایی با کاهش درآمد روبرو بود این خط هوایی سود آوری داشت....

بحران مالی سال ۱۹۲۹ میلادی و شروع جنگ جهانی دوم

بزرگترین رکود اقتصادی دنیا به اوایل قرن بیستم بر میگردد، که به ویران کننده ترین جنگهای دنیا یعنی جنگ جهانی دوم منجر گردید. این رکود بزرگ که از اقتصاد آمریکا آغاز گردید، طولانی ترین و بدترین رکود اقتصادی در تاریخ شکل گیری دنیای صنعتی مدرن بوده است و از اواخر سال ۱۹۲۹ تا اوایل دهه ۱۹۴۰ در آمریکا ادامه یافت. بزرگی و وسعت این رکود به اندازه ای بود که نه تنها اقتصاد آمریکا، بلکه اقتصاد دیگر کشورهای جهان را نیز تحت تواثیر قرار داد. در تابستان ۱۹۲۹، اقتصاد آمریکا وارد رکود ملایمی شد. کاهش مصرف، تلنبار شدن کالاهای فروخته نشده در انبار کارخانه ها را به دنبال داشت. به این ترتیب، تولید کاهش یافت؛ با این حال، قیمت سهام همچنان رو به افزایش بود و تا پاییز همان سال به روند صعودی خود ادامه داد. اما این رشد به هیچ وجه در مقایسه با درآمد مورد انتظار در آینده قابل توجیه نبود. در ۲۴ اکتبر ۱۹۲۹، زمانی که سرمایه گذاران نگران، شروع به فروش گسترده سهم های گرانقیمت خود کردند، سقوط بازار سهام که عده ای قبل تر درباره آن هشدار داده بودند، در نهایت رخ داد. در آن روز، ۱۲.۹ میلیون سهم معامله شد که “پنجشنبه سیاه” نام گرفت. پنج روز بعد، یعنی در ۲۹ اکتبر (موسوم به "سه‌شنبه سیاه") پس از موج دیگری از وحشت سرمایه گذاران حدود ۱۶ میلیون سهم معامله شد. میلیون ها سهم ارزش خود را از دست دادند و بسیاری از سرمایه گذارانی که وام های خود را به بازار سهام آورده بودند، به ورطه ورشکستگی کشیده شدند. از آنجا که سقوط بازار سهام، موجب از میان رفتن اعتماد مصرف کننده شد، رکود مصرف و کاهش سرمایه گذاری، کارخانه ها و سایر کسب ‌و کارها را ناچار به کاهش تولید و اخراج کارگران کرد. در بحران ۱۹۲۹، در جهان چهل میلیون نفر کارگر از کار بیکار شده و به خیابانها ریخته شدند، هزاران موسسه ورشکست گردید. در این دوران بانک ها و شرکتهای کوچک و بزرگ تجاری مجبور به تعطیل کردن کارهای خود شدند و اغلب مردم به دلیل از دست دادن شغل و ناتوانی در بازپرداخت اقساط خانه هایی که خریداری کرده بودند، برای امرار معاش به خیریه ها وابسته شدند....

پیامدهای اقتصادی و سیاسی رکود بزرگ بسیار گسترده و ناگوار بود. رکود بزرگ در دهه ۱۹۳۰ میلادی تقریبا تمام کشورها را در برگرفت و فعالیتهای اقتصادی را در کل جهان کاهش داد. تجارت بین المللی به سرعت کاهش یافت. درآمدهای مالیاتی دولت ها، و سود و درآمدهای اشخاص نیز به شدت کم شد. هم کشورهای صادرکننده مواد خام و هم کشورهای صنعتی تحت تاثیر این بحران قرار گرفتند. دولتها مخارج خود را کاهش دادند و این امر نیز به کاهش تقاضا دامن زد. لبه تیز بحران و نیروی ویرانگر آن بیش از همه متوجه کارگران و تولید کنندگان و سرمایه داران کوچک بود. از لحاظ سیاسی، شرایط بد اقتصادی، موجب به قدرت رسیدن دولتهای فاشیستی و جنگ طلب در آلمان، ایتالیا و ژاپن شد. آنها تلاش میکردند با فرافکنی مشکلات خود به بیرون از کشور، فشار افکار عمومی را از خود دور کنند و همین امر سرانجام به جنگ جهانی دوم منجر گردید. به عنوان مثال، کشور آلمان از بدهی زیاد ناشی از جنگ جهانی اول در رنج بود و همین امر زمینه به قدرت رسیدن هیتلر را فراهم آورد. ژاپن به چین حمله کرد تا با توسعه معادن و صنایع منچوری، وضعیت اقتصادی خود را بهبود بخشد. مداخلات دولت در کشورهای آمریکا و انگلستان در نظام اقتصادی جهت تعبیه سیستمهای رفاهی نیز به تشکیل دولت رفاه انجامید. در سال ۱۹۳۳ که فرانکلین روزولت به ریاست جمهوری آمریکا رسید، قول داد دولت با اقدام جدید برای کاهش بیکاری مداخله خواهد نمود. برای محدود شدن تولید و افزایش قیمت محصولات کشاورزی و صنعتی، سیاستهای حمایت از این دو بخش اعمال گردید. اتخاذ سیاستهایی از سوی دولت در جهت حمایت از سرمایه گذاری در کنار شرایط خاص، حاکم بر عرصه بین الملل به دلیل وقوع جنگ جهانی دوم از جمله عوامل مهمی بودند که آمریکا را  در برون رفت از این رکود یاری دادند. با آغاز جنگ جهانی دوم و افزایش تولید تجهیزات نظامی در کشورهای مختلف، رکود بزرگ به پایان رسید. افزایش تولید محصولات نظامی به عنوان بخش پیشرو اقتصادهای صنعتی، موجب رونق دیگر بخشها، ایجاد اشتغال و بازگشت حجم وسیعی از پول به چرخه اقتصاد شد.

تحولات اقتصادی ویتنام

در ابتدای دهه ۸۰ میلادی ویتنام یکی از فقیرترین کشورهای دنیا بود. رکود اقتصادی فراگیر شده بود و تولید برنج به عنوان اصلی‌ترین منبع غذایی عموم مردم برای تامین غذای جمعیت در حال رشد ویتنام کفایت نمی‌کرد. در پس یک دوره طولانی از فروپاشی اقتصادی نرخ تورم به ۷۰۰ % رسیده بود. برای برخی از کالاهای اساسی نظیر دارو و محصولات صنعتی ویتنام به شدت وابسته به کمک‌های اتحاد جماهیر شوروی بود که میزان این اعانه به صورت تقریبی به چهار میلیون دلار در روز می‌رسید.

نقطه شروع تحولات اقتصاد ویتنام را باید طرح دوی‌موی، به معنای دوباره جوان شدن، دانست. این طرح نقطه عزیمت اقتصاد ویتنام از یک اقتصاد مبتنی بر برنامه‌ریزی متمرکز به یک اقتصاد باز و در عین حال دارای برنامه‌های حمایت اجتماعی است. اصلاحات ابتدایی از بخش کشاورزی شروع شد، سپس دروازه‌های اقتصاد بسته ویتنام به روی تجارت جهانی باز شد و اصلاحات جهت بهبود محیط کسب‌وکار نیز آغاز شد. در پس این اصلاحات ویتنام با رشد اقتصادی خیره‌کننده خود را از کشوری فقیر به یک جایگاه هرچند پایین در اقتصادهای نوظهور در طی ۲۵ سال رساند. سرانه تولید ناخالص داخلی واقعی از ۱۹۹۰ تا ۲۰۱۵ سه برابر شده و مقدار اسمی آن هم رشد ده‌برابری را تجربه کرده است. مهم‌تر از همه نرخ فقر از بیش از ۶۰ % در سال ۱۹۸۰ به زیر پنج درصد رسید

نقطه آغازین اصلاحات دوی‌موی به این دلیل از بخش کشاورزی انتخاب شده بود که بیش از ۷۰ % جمعیت این کشور در زمان شروع اصلاحات در این بخش شاغل بودند. تجهیزات کشاورزی از رده خارج بودند و زمین هم به دهقانان خرد به صورت ۲۰ساله اجاره داده شده بود. برای شروع اصلاحات به صورت همزمان محدودیت‌های قیمتی بر روی کالاهای کشاورزی برداشته شد و تولیدکنندگان لوازم صنعتی اجازه یافتند کالای خود را با سود مورد نظر به فروش برسانند. تولید برنج به عنوان محصول اصلی کشاورزی متاثر از بهبود آبیاری ناشی از یارانه‌های سنگین دولتی به صورت چشم‌گیری به ازای هر مترمربع افزایش یافت.اصلاحات در بخش تجارت جهانی هم به کمک بخش کشاورزی آمد. تعرفه‌های سنگین کاهش یافتند، سیستم بازرسی پیچیده‌ای که امکان بازرسی از کالا به کرار و در هر نقطه‌ای را می‌داد تعلیق شد و قوانین محدودکننده بر روی درآمد شخصی حاصل از توریسم، کالا و فروش خدمات به خارجی‌ها لغو شد. با اصلاحات و آزادسازی تجارت بین‌المللی طی کمتر از دو دهه ویتنام از کشوری که بابت زنده ماندن مردم خودش نیاز به واردات بشردوستانه برنج داشت، به یکی از صادرکنندگان بزرگ برنج در عرصه جهانی به میزان سه، چهار میلیون تن صادرات در سال تبدیل شد.

کاهش کسری بودجه در دستور کار قرار گرفت. پایه‌گذاری بنگاه‌های خصوصی مورد تشویق قرار گرفت و در این راه‌ها بوروکراسی حاکم تعدیل و ساده‌سازی شد که در نتیجه آن انحصارات دولتی ناکارا کمتر شده و کسب‌وکارهای کوچک به ویژه در بخش خدمات رونق گرفتند. تنها یک دهه پس از شروع اصلاحات اقتصادی تورم تک‌رقمی شد. کنترل دولتی بر اقتصاد کاهش یافت و در پی یک سلسله برنامه مدون و موفق کاهش تصدی‌گری دولت از قبیل بازطراحی، نقدکنندگی، کاهش تصدی‌گری و سهامی کردن تعداد شرکت‌های تحت کنترل دولت از تعداد ۱۲ هزار در سال ۱۹۸۹ به کمتر از ۶۰۰ عدد در سال ۲۰۱۶ رسید. ویتنام به سرعت به ادغام در اقتصاد جهانی دست یافت و با داشتن نسبت ۲۰۰% در مجموع تجارت خارجی به تولید ناخالص داخلی امروزه درجه بالایی از باز بودن اقتصادی را دارد. ادغام تجاری نه‌تنها به محصولات کشاورزی اجازه صادرات داد بلکه با استفاده از سرمایه خارجی و تعرفه ناچیز و در حد صفر واردات باعث شد تا در ابتدا ویتنام به صادرکننده محصولات با تکنولوژی پایین و بعدتر به صادرکننده محصولات با تکنولوژی متوسط تبدیل شود. نزدیک به ۲۰ درصد از بودجه عمومی دولت صرف آموزش می‌شود.

در سال ۲۰۰۶ دولت یک نقشه راه جهت پایه‌گذاری یک بازار تولید قدرت رقابتی را اعلام کرد و شرکت برق دولتی تنها در زمینه زیرساخت و شبکه انتقال دارای انحصار باقی ماند. سیستم‌های تولید، انتقال و توزیع برق به سرعت در ویتنام گسترش یافتند تا پاسخگوی حجم عظیم نیاز به برق و انرژی در این کشور باشند. سرانه مصرف انرژی در ویتنام هم‌اکنون نسبت به دهه گذشته بیش از سه برابر شده است. 

بورس ونزوئلا

تصور اینکه شاخص بورس در یک روز ۹۹ درصد سقوط کند، برای هر سرمایه‌گذاری در جهان ترسناک است اما جالب است بدانید سهامداران ونزوئلایی در تاریخ ۶ نوامبر ۲۰۱۸ چنین تجربه‌ای را از سر گذراندند. در حالی که پیش از آن و در مدتی کوتاه، شاخص بورس ونزوئلا چند هزار درصد رشد کرده بود؛ در یک روز ۹۹ درصد پایین آمد اما این پایان داستان نبود؛ منحنی شاخص بورس ونزوئلا پس از آن سقوط تاریخی تاکنون ۶۳ هزار و ۸۶۵ درصد افزایش یافته است.

نام ونزوئلا در سال‌های اخیر به بحران فراگیر پولی، پدیده ابرتورم، نرخ رشد بالای شاخص بورس و فروپاشی اقتصادی گره خورده است. این کشور که سابقه طولانی در بحران‌های ارزی و سیاسی دارد، در کنار اعمال سیاست‌های بدون ثبات و البته بی‌نتیجه دولت ونزوئلا در حوزه پولی می‌توان میان افزایش نرخ تورم، کاهش ارزش پول ملی و نوسان بورس این کشور رابطه‌ همبستگی قدرتمندی را مشاهده کرد. در پایان سال ۲۰۱۷ میلادی رقم شاخص بورس کاراکاس ۱۲۶۳ واحد بود، در حالی که نرخ تورم ۱۲ ماه منتهی به دسامبر ۲۰۱۷ در این کشور ۸۶۲ درصد تخمین زده می‌شد و هر دلار نیز ۱۱۱ هزار و ۴۱۳ بولیوار قوی معامله می‌شد. در ۲۱ آگوست، پس از ورود بولیوار با ثبات به بازار، شاخص بورس به ۳۳۷ هزار و ۱۳۳ واحد رسید.مجلس ملی ونزوئلا که تحت کنترل مخالفان مادورو بود، نرخ تورم این کشور را در ۱۲ ماه منتهی به نوامبر ۲۰۱۸ یک میلیون و ۳۰۰ هزار درصد اعلام کرد. روز معاملاتی پس از اعلام این آمار، یعنی ۶ نوامبر شاخص بورس کاراکاس ۹۹/ ۹۹ درصد که برابر با ۵۰۴ هزار و ۳۲۸ واحد بود، سقوط کرد و شاخص کل بازار عدد ۵۰۷ واحد را نشان داد.به دلیل وجود ابر تورم در این کشور مردم پول‌های مطلقا بی‌ارزش خود را در سطل‌های زباله و خیابان‌ها می‌ریختند. دولت در واکنش به این وضعیت در تاریخ ۲۰ آگوست سال ۲۰۱۸ میلادی دوباره واحد پولی را تغییر داد و با حذف ۵ صفر از پول ملی، آن را به «بولیوار با ثبات» تغییر داد و هر بولیوار با ثبات برابر با ۱۰۰ هزار «بولیوار قوی» اعلام شد.

پس از سقوط ۲۰۱۸ بورس کاراکاس در ماه نوامبر از فردای همان روز بازار بار دیگر روند رشد خود را در پیش گرفت. فرار سرمایه‌های باقی مانده در بازار که به دلار آمریکا، یورو، رئال برزیل یا رمز ارزهایی مانند پترو (رمز ارز پشتیبانی شده توسط دولت ونزوئلا) و بیت کوین تبدیل نشده بودند به سوی بورس روانه شدند. بازار پس از سقوط ۶ نوامبر تا روز ۲۸ دسامبر (۵۲ روز) که معاملات سال ۲۰۱۸ به پایان رسید، بار دیگر ۲۱۶ درصد رشد کرد.

شاخص کل بورس کاراکاس نیز از هزار و ۶۲۵ واحد در پایان سال ۲۰۱۸ به عدد ۹۰ هزار و ۲۲۴ واحد در پایان سال ۲۰۱۹ صعود کرد. و نرخ تورم ۲۰۱۹ ونزوئلا برابر با ۹ هزار و ۵۸۵ درصد اعلام شد.

برخی ادعا می‌کنند که بزرگ‌تر شدن بورس لزوما به معنای رشد اقتصادی، رونق بازارها، اعتماد و سود دهی کسب و کارها و مسائلی از این دست است. در حالی‌که تجربه ونزوئلا دقیقا عکس این مساله را نشان می‌دهد. درست همزمان با دورانی که بورس در این کشور آمریکای لاتین رکوردهای صعودی تاریخی از خود بر جای می‌گذاشت، ارزش بازار همزمان در حال کاهش و بسیاری از شرکت‌ها در حال ورشکستگی بودند. کماکان پس از ۵ سال بروز ابر تورم در این اقتصاد فروپاشیده، نرخ تورم ۴ رقمی و آخرین آمار صندوق بین‌المللی پول حاکی از نرخ بیکاری ۵۰ درصدی است. بورس در شرایطی چنین رکوردهای صعودی را برای خود ثبت کرده که براساس آمار بانک مرکزی ونزوئلا نرخ تولید ناخالص ملی سالانه این کشور از سال ۲۰۱۴ تاکنون دائما منفی بوده است. مطابق آمار صندوق بین‌المللی پول، رشد اقتصادی این کشور در سال ۲۰۱۹ میلادی برابر با منفی ۳۵ درصد بوده است و در همین بازه زمانی شاخص بورس این کشور ۵ هزار و ۵۰۰ درصد افزایش پیدا کرده است. به عبارتی دیگر، درست همزمان با کوچک‌تر شدن ۳۵ درصدی اقتصاد این کشور، بورس کاراکاس به شکل افسارگسیخته‌ای بزرگ‌تر شده است. هنگامی که تقریبا تمام بخش واقعی اقتصاد این کشور، یعنی بخش تولید دچار ورشکستگی و تعطیلی شده است سهام همان شرکت‌ها در بورس روزانه در حال افزایش است. شاید مهم‌ترین درسی که می‌توان از تجربه ونزوئلا کسب کرد این امر است که با تکیه بر بازار سرمایه، تزریق گسترده نقدینگی بدون پشتوانه و حذف صفر نمی‌توان به جنگ پدیده‌هایی چون تورم، رکود اقتصادی، تحریم‌های شدید اقتصادی و بحران نقدینگی رفت. در چنین شرایطی اساسا رشد بورس خود می‌تواند سیگنالی جدی از انتظارات تورمی، بی‌ارزش شدن پول ملی و نابودی بخش واقعی اقتصاد و تولید باشد.

معجزه برزیلی چه بود؟!

برزیل یکی از کشورهای موفق در زمینه اجرای «جایگزینی واردات» بود. 
این کشور، جایگزینی واردات را به‌عنوان یک استراتژی آگاهانه برای توسعه اقتصادی آغاز نکرد، بلکه این استراتژی واکنش خود به‌ خودی نسبت به یکسری ضربه‌های خارجی مثل از بین رفتن بازار لاستیک برزیل در اواخر قرن نوزدهم، قطع تجارت بین‌المللی طی جنگ جهانی اول، سقوط رابطه مبادله این کشور تا ۴۶.۴ درصد طی بحران بزرگ اقتصادی دهه ۱۹۳۰ و قطع مجدد بازرگانی بین‌المللی طی جنگ جهانی دوم بود.

هر یک از این ضربه‌ها، موجی از صنعتی شدن از طریق جایگزینی واردات را برانگیخت که به افزایش گام به گام سهم صنعت در تولید ناخالص ملی انجامید. برزیل برای «جایگزینی واردات» از سیاست‌هایی چون «کاهش ارزش پول» و «نظارت‌های ارزی» استفاده کرد و «حمایت‌های تعرفه‌ای» را نیز افزایش داد. همچنین «پرداخت‌ بدهی خارجی» را به حالت تعلیق درآورد. در نتیجه این اقدامات موثر، روند کاهشی رشد GDP در دوره ۱۹۲۱ تا ۱۹۳۱ محدود شد و سپس با طی روندی افزایشی، تولید ناخالص داخلی واقعی طی دوره ۱۹۳۱ تا ۱۹۳۸ در مجموع ۵۶.۴ درصد رشد کرد. برزیل در سال ۱۹۴۷ در واکنش به رقابت بیشتر بین‌المللی پس از جنگ جهانی دوم، نظارت‌های ارزی را مجددا اجرا کرد و حمایت‌های تعرفه‌ای را افزایش داد که به نفع تولید داخلی کالاهای مصرفی بود. در دوره زمانی ۱۹۵۶ تا ۱۹۶۱ موج جدیدی از صنعتی شدن ظاهر شد.

سرمایه‌گذاری عظیمی از سوی دولت در نیروی برق، حمل و نقل و در صنایع سرمایه‌ای و واسطه‌ای صورت گرفت. از بخش‌خصوصی در امر صنایع کالاهای مصرفی کاملا حمایت شد. سیاست‌های لیبرال برای جذب سرمایه‌گذاری خارجی در پیش گرفته شد و سرمایه‌گذاری خارجی مستقیم در تولید صنعتی به سرعت افزایش یافت. در سال ۱۹۶۹، تازه‌ترین موج گسترش صنعتی آغاز شد. وجه مشخص این دوره که اجرای آن در ۱۹۷۶ پایان یافت، رشدی سریع و خارق‌العاده بود که «معجزه برزیلی» نام گرفت. در این زمان روند بلندمدت نرخ رشد تولید صنعتی طی حدود سه دهه و نیم،۷.۷ درصد در سال بود.

برزیل در تجربه صنعتی شدن از طریق جایگزینی واردات کالاهای مصرفی، از توسعه کالاهای سرمایه‌ای و واسطه‌ای غافل نشد و دگرگونی بلندمدتی در ساختار تولید صنعتی خود به وجود آورد. تا سال ۱۹۶۷، سهم کالاهای سرمایه‌ای و واسطه‌ای از ارزش افزوده تولید صنعتی ۵۶ درصد بود و سهم کالاهای مصرفی کمتر از یک‌سوم بود. ۱۶ سال بعد این ساختار متحول شد و در سال ۱۹۸۳ سهم کالاهای سرمایه‌ای و واسطه‌ای در ارزش افزوده تولید صنعتی برزیل ۶۲ درصد و سهم کالاهای مصرفی اساسی فقط کمتر از یک‌چهارم بود. بنابراین برزیل بخش صنعتی متوازنی ایجاد کرد که از یکپارچگی مطلوبی برخوردار بود.

طی دوره معجزه اقتصادی به منظور تشویق صدور کالاهای صنعتی، بخش‌خصوصی از یارانه‌های هنگفت و معافیت‌های مالیاتی برخوردار شد. در نتیجه صادرکنندگان کالاهای صنعتی با برخورداری از یارانه‌های ناخالص توانستند محصولات خود را در بازارهای خارجی به قیمت‌هایی در حدود ۴۰ تا ۶۰ درصد پایین‌تر از قیمت کالاهای مشابه داخلی عرضه کنند. از این‌رو، صادرات تولیدات صنعتی در اواخر دهه ۱۹۶۰ به سرعت افزایش یافت، به‌طوری که در پایان دهه مزبور کالاهای صنعتی بیش از ۷۰ درصد از مجموع صادرات را در برگرفت. در سال ۱۹۸۴ که برزیل در تلاش برای پرداخت بدهی‌های خود بود، مازاد موازنه تجاری عظیمی را به دست آورد. به این ترتیب، برزیل انتقال از صنعتی شدن از طریق جایگزینی واردات را به مرحله ارتقای صدور کالاهای صنعتی با موفقیت به پایان رساند و به تدریج دروازه خود را به‌طور کلی به روی جهان بازتر کرد. بدیهی است پیوستن برزیل به (1995)WTO ، دیگر اجازه اعطای یارانه‌های صادراتی به گونه‌ای که در گذشته در این کشور تجربه شد را نمی‌دهد.

دریافت تحلیل های بنیادی در تلگرام